صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

صدرا کوچولو

مطهره خانم

سلام پسر عزیزم ببخش دیر اومدمممممممممممممممممممم اخه چند روزه که مطهره کوچولو دختره خاله مریم به دنیا اومده و ما همش پیش خاله ایم خدای من قشنگ اندازه وقتی که شما به دنیا اومدی هستش انقدر نازو ارومه که خدا میدونه قربونش برم من انقدر هوس کردم یه کوچولو ی دیگه داشته باشمممممممممممممممممممممممممم وقتی که بوی نوزاد و استشمام میکنم وقتی با اون چشای قشنگش نگاه میکنه وقتی انقدر معصومانه میخوابه خدای من چه محبتی تو این کوچولو ها قرار دادی ازت متشکرم خدایا هر کی از این محبتا میخواد خودت به حق معصومیت این فرشته ها بهش عطا کن امین داشتنشون خیلی خوبه خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی         ...
29 خرداد 1392

سفر به شمال

سلام پسر عزیزم مامانی ببخش دیر بهت سر زدم اخه مامان داره درس میخونه و تقریبا دو هفته دیگه کنکور داره دعا کن قبول بشه  برای همین زیاد وقت نمیکنم بیام و از شیرین کاریا و دلبریات بگم ولی با این اوضاع ما یه چند روزی رفتیم مسافرت شمال که خیلی خیلی خوب بود و شما که اولین بار بود دریا و جنگل و میدیدی کلی ذوق کرده بودی و برات تعجب اور بود همش دوست داشتی بری تو اب  تازه میگفتی دستتم ول کنیم خودت بری و همش جیغ میزدی و ذوق میکردی البته اولش یکم ترسیدی تا گذاشتیمت تو اب ولی بعدش دیگه بیرون نمیومدی و میخواستی همش تو اب باشی همش میگفتی اب اب اب اب انقدر بازی میکردی که دیگه شب اصلا نمیفهمیدیم چه جوری میخوابی تو ای که به زور همیشه میخوابی...
30 ارديبهشت 1392

رویش دندون هفتم

سلام پسرم دندون هفتمتم در اومد به سلامتی ولی................ بازم چند روز بد قلقی چند روز شب بیداری و اذیت و گریه چند روز غذا نخوردن و اعصاب مامانی رو خورد کردن چند روز همش اویزون مامان شدن و همش بغل خواستن و در اخر در اومدن یه دندون فسقلی این پروژه هر بار دندون در اوردن گل پسر مامان
28 فروردين 1392

مشهدی صدرا

سلام پسری ما دیگه از این به بعد باید به شما بگیم مشهدی اخه شما برای اولین بار رفتی پابوس اما رضا(ع) وای که چقدر دوست داشتم ببرمت خداروشکر اقا ما رو طلبید و رفتیم با اونکه یه شب بیشتر مشهد نبودیم ولی خیلی خوب بود و کلی سبک شدم  شما هم خیلی پسر خوبی بودی و بابایی شما رو برد زیارت اونجا برای همه دعا کردم مخصوصا مامانای اسفند نودی و نینی گلولوهای نازشون که همشون التماس دعا گفته بودن خدا کنه اقا دوباره مارو بطلبه من عاشق مشهد و حرم اقام همین الان که دارم اینارو مینوویسم واقعا دلم انگاری تو حرمه و بازم داره پر میکشه و چشام پر اشک شد ایشالله که میریم دوباره خدایا هر کی ارزوی دیدم گنبد طلایی اقا رو داره نسیبش کن الهی امین &nbs...
10 فروردين 1392

سفرنامه 2

پسر نانازم شما برای بار دوم رفتی به شهرستان بابایی دفعه اول شش ماهت بود و الان یک ساله خداروشکر خیلی پسر خوبی بودی البته از نق زدنات که بگذریم بعد از سال تحویل دیگه شما ماشالله راه افتادی و اگه دوست داشته باشی میتونی قشنگ راه بریو تعادل داری البته اگه دوست داشته باشی تازه کسی هم نباید نگات کنه چون اگه ببینی کسی میبینه خودت و میندازی بله                یه چند روزی هم مریض شدی و تب کردی که خداروشکر به دکتر نرسید و خودت زودی خوب شدی سال تحویل اونجا بودیم با بابایی و عمو مرتضی و زن عمو که خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت البته ناگفته نمونه که زن عمو خیلی تو نگه داری شما...
10 فروردين 1392

عیدت مبارک نفسم

سلام پسری ببخش مامان دیر دارم عید و بهت تبریک میگم البته بهت گفتمااااا ولی تو وبت دیر دارم مینویسم چون که دو روز مونده به عید رفتیم مسافرت بالاخره عیدت مبارک گلم امیدوارم سالهای زیادی بهار و ببینی و همیشه برات نوید بخش بهترینها و موفقیت های بیشتر باشه عشق مامان دومین بهارت مبارک                ...
10 فروردين 1392

تولدی دوباره

سلام پسر قشنگم پنجشنبه١٧ اسفند  مامان با دوستای نینی سایتیش یه تولد دسته جمعی برای شما فرشته های اسفند نود گرفتیم و خیلی خیلی خیلی خوش گذشت اولین بار بود که همه همدیگرو میدیدیم همچنین شما کوچولو هارو که همیشه فقط عسکاتون دیده بودیم ولی در کل همه چی عالی و از او عالی تر شما فرشته ها و مامانای گل بودن وجای اونایی که نتونسته بودن بیان خیلی خالی بود حالا چند تا عکس از اون مراسم به یاد موندنی     این ریسه عکساتون بود که خاله ازاده مهربون براتون درست کرده بود دستشون درد نکنه اینم کیک خوشمزه تولد و اینم باباها       ...
19 اسفند 1391

پسره قند عسلم راه افتاد

سلام عزیز دلممممممممممم پسر گل مامان امروز سه قدم برداشت هوراااااااااااااااااااا دقیقا پنج روز قبل از تولدت خونه مامانی بودیم که دیدیم شما دستتو ول کردی و خودت وایستادی و داری میخندی کلی ذوق کرده بودی فدات بشم من فردای تولدتم که خودت دستتو زدی به زانوت و خودکفا بلند شدی  و دوباره کلی ذوق کردی و امروز در یک سال و سه روزگی پسر قشنگ مامان سه قدم برداشت هورااااااااااااااااا البته با کلی ترس و لرز چون زودی خوردی زمین ولی چون خوشت اومده بود بازم دستتو زدی به زانوت و بلند شدی الهی مامان قربونت بره که دیگه داری اولین قدمای زندگیت و برمیاری مامان برات ارزو میکنه که قدمات همیشه اول در راه رضای خدا باشه و بعدش در راه موفقیت تو...
16 اسفند 1391

تولدت مبارک نفس مامان

تولدت مبارک موش کوچولوی مامان امیدوارم صد ساله بشی عزیزترینم یک سال از به این دنیا اومدنت میگذره و یک ساله که خانواده ما شده سه نفر یک ساله که منو بابایی داریم به نام مامان و بابای صدرا همه جا نامیده میشیم یک ساله که کوچولوی مهربون من زندگی من و باباش و شیرین تر کرده و یه نور خاصی به زندگیمون بخشیده امیدوارم همیشه همیشه موفق باشی پسر قشنگم هرچی فکر میکنم نمیتونم تمام احساسم و برات بنویسم واقعا کم میارم تو نوشتن فقط فقط همینو بگم که تو همه زندگی من و بابایی و بدونه تو هیچ چیز برای ما معنا نداره       الهی صد و بیست ساله بشی نفسم   مامان جونم برات یه تو...
13 اسفند 1391