سفرنامه 2
پسر نانازم شما برای بار دوم رفتی به شهرستان بابایی
دفعه اول شش ماهت بود و الان یک ساله
خداروشکر خیلی پسر خوبی بودی البته از نق زدنات که بگذریم
بعد از سال تحویل دیگه شما ماشالله راه افتادی و اگه دوست داشته باشی میتونی قشنگ راه بریو تعادل داری البته اگه دوست داشته باشی تازه کسی هم نباید نگات کنه چون اگه ببینی کسی میبینه خودت و میندازی بله
یه چند روزی هم مریض شدی و تب کردی که خداروشکر به دکتر نرسید و خودت زودی خوب شدی
سال تحویل اونجا بودیم با بابایی و عمو مرتضی و زن عمو که خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت البته ناگفته نمونه که زن عمو خیلی تو نگه داری شما به من کمک میکرد دستشون درد نکنه
اینم یه عکس از شما بغل سفره هفت سین که البته زیاد سفره خوبی نشد به خاطره کمبود امکانات بازم خداروشکر با کمک زن عمو اینارو هم پیدا کردیم و گرنه که سفره بی سفره
اونجا خیلی خوش گذشت هوا نسبتا خوب بود و ما هم هر روز میرفتیم گردش و خوش گذرونی شما هم که دیگه کلی صفا کردی تو طبیعت و وقتی گاوی گوسفندی میدی کلی ذوق میکردی
یه امام زاده هم بود فکر کنم اما زاده مخمد برادر امام رضا بود که شما رو بردیم زیارت
اینم از مسافرت شما البته بگم که شما زیاد نمیزاشتی ازت عکس بگیریم و از دوربین فراری بودی