صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

صدرا کوچولو

السلام علیک یا اباعبداله الحسین

محرم ماه خون و شمشیر پسرم این اولین محرمی که تو داری تجربش میکنی .محرم ماه سومین امام ما یعنی امام حسینه که ما مسلمونا خیلی به ایشون ارادت داریم هرشب با بابایی میریم هیئت امام حسین عزاداری من خیلی دوست دارم تو از الان با این مراسم اشنا بشی وقتی میریم انقدر برات جالبه سینه زدن که داری یاد میگیری البته تو خونه هم وقتی من سینه میزنم میای و دستامو میگیری که برای تو هم بزنم فدات بشم من ایشالله که بیمه علی اصغر امام حسین بشی تو این هیئتا دلم میخواد یه هیئتی بار بیای هیئتی امام حسیییییییییییییییییییین سینه زن امام حسین پرچم دار اقا
29 آبان 1391

هشت ماهگی و عید غدیر

  امروز پسر من هشت ماهه شد هورااااااااااا کارایی که شما تو این هشت ماه یاد گرفتی عبارت اند از اول اینکه کامل چهار دست وپامیری دست به دیوار وایمیستی و کامل دیگه تعادل داری یعنی یه دستی هم وای میستی واز همه مهتر یه دونه دندون در اوردی   واز همه مهتر مهتر اینکه فوق العاده با نمک شدی و یه ریز تو خونه داری جیییییغ میزنی از این ور به اون ور و درحال خرابکاری و شکستن وسایل خونه البته مامان همه رو از جلوی دستای شما برداشته ولی بازم یه چیزی پیدا میکنی راستی عاشق مهمونی خصوصا تو خونه خودمون مهمون که برامون میاد دیگه از سرصدای شما نیتونیم باهم حرف بزنیم ههههههههههه هرکسی هم که دستشو جلو بیاره شما بهش دست مید...
13 آبان 1391

عید شما مبارک

خدایا به حق همین روز عزیز به ما کمک کن تا با خواهش های نفسانیمون مبارزه کنیم تا بتونیم همه خوبی هامونو در راه تو فدا کنیم. کا ش ما هم بتونیم از اسماعیلهایمان برای رسیدن به تو خوشنودی تو بگزریم الهی امین   ...
4 آبان 1391

اولین مروارید پسرم

بالاخره در اومد   چند روز بود شما زیاد اشتها به غذا نداشتی همشم اویزونه مامان بودی و یه ریز بهونه میگرفتی      عمو مرتضی با زن عمو اومده بودن خونمون و بحث این شد که چرا شما هنوز دندون در نیاوردی که من یهو دستمو به لثه هات کشیدم و یه چیز تیزی حس کرده اره خودشه دندونه پسرم دندونش دراومده واین یه نشانه بزرگ شدن شماس من که کلی ذوق کردم زنگ زدم به مامانی و خاله گفتم و قرار شد برای شما اش دندونی بپزیم اولش خوشحال شدم ولی نمیدونم چرا یهو دلم گرفت یاد این که تو داری بزرگ میشی واین لحظات شیرین چقدر زود و تند دارن سپری میشن ولی من سعی میکنم از تمام لحظاتش لذت ببرم کامل با تو کوچولوی دوست داشتنی...
3 آبان 1391

چهارپا

پسرم دیگه مامان به قول بزرگترا چهارپا شدی کامل و از سینه خیز رفتن خبری نیست البته رفتیم خونه دوست مامانی که پسرش سه روز از شما بزرگتره اون هی چهار دست و پا میرفت شما چند قدم سینه خیز چند قدم چهاردست و پادیگه داشت بهت برمیخورد که تو هم شروع کردی از اون به بعد دیگه راه افتادی فدات شم   ...
27 مهر 1391

اولین مسافرت عسلم

  سلام قند عسلم مامانی ببخش با تاخیر دارم برات مینویسم اخه مامانی ما رفته بودیم مسافرت اولین مسافرت طولانی که شما تو این مدت زندگی حوشگلت داشتی من همش غصه میخوردم نکنه اذیت بشی یا اب و هوا بهت نسازه ولی خدا رو شکر شما خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اصلا نه اذیت کردی نه اذیت شدی تازه خیلی خیلی هم بهت خوش گذشت چون همش ددر بودی و تا میگفتی ددددددد میرفتی بیرون و کلی ذوق میکردی شما اونجا یه امامزاده هم رفتی که برادر امام رضا بود و من کلی برای عاقبت بخیری شما دعا کردم  مامانی زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم ولی همونا رو برات میزارم اینم چند تا عکی از مناظره ده ...
26 مهر 1391