اولین مروارید پسرم
بالاخره در اومد
چند روز بود شما زیاد اشتها به غذا نداشتی همشم اویزونه مامان بودی و یه ریز بهونه میگرفتی
عمو مرتضی با زن عمو اومده بودن خونمون و بحث این شد که چرا شما هنوز دندون در نیاوردی که من یهو دستمو به لثه هات کشیدم و یه چیز تیزی حس کرده
اره خودشه دندونه
پسرم دندونش دراومده
واین یه نشانه بزرگ شدن شماس من که کلی ذوق کردم زنگ زدم به مامانی و خاله گفتم و قرار شد برای شما اش دندونی بپزیم
اولش خوشحال شدم ولی نمیدونم چرا یهو دلم گرفت یاد این که تو داری بزرگ میشی واین لحظات شیرین چقدر زود و تند دارن سپری میشن
ولی من سعی میکنم از تمام لحظاتش لذت ببرم کامل با تو کوچولوی دوست داشتنیم
اینو بدون مامان عاشقته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی