یه احساس متفاوت
سلام پسرم
مامانی دیشب تازه فهمیدم که چقدر بزرگ شدی چقدر اقا شدی میدونی چرااااااااا؟؟؟؟
دیشب یه مهمون کوچولوی یه ماهو نیمه داشتیم نرگس عمو امیر و خاله منيره
وقتی بغلش کردم دیدم وای خدای من یعنی پسر منم ایقدری بود اصلا باورم نشد
اون قشنگ تو دست جا میشد.
قشنگ تو بغلم خوابیده بود بدون اینکه تقلا کنه که بیاد پایین
رو پا که میزاشتیش قشنگ میخوابید اندازه اندزه بود
بیشتر وقتا خواب بود مگه گشنش بشه یا یکمم بیدار میموند ولی همش داشت شیر میخورد
انقدر دست و پاهاش کوچیک بود که نگو وای لباساش که نگو انقد کوچولو بودن
وای خدای من اصلا باورم نمیشه انقدر بزرگ شدی یعنی واقعا یه لحظه وقتی نرگس بغلم بود گریم گرفت و دلم برای نوزادیات تنگ شد واقعا تنگ جوری دوست داشتم بغلت کنم مثل اون موقعه که با ارامش تو بغلم میموندی گاهی با اون چشای قشنگت مظلومانه نگام میکردی و وقتی گرسنه میشدی با دهنت بهم میفهموندی که شیر میخوای
واییییییی نمیدونی چقدر دلم هوای اون روزا رو کرده با اون که خیلی سخت بود ولی ..............
از حالای تو بگم که ماشاللههههههههههه
دیگه تو بغل جا نمیشی وپاهات میزنه بیرون
دیگه تو بغل واینمیستی مگه بخوای شیر بخوری دوست داری بیای پایین و فضولی کنی و به همه چی دست بزنی تازه شیر خوردنتم که درست و حسابی نیست به انواع مختلف باید شیر بخوری
روپام که دیگه نمیخوابی و اصلا ماشالله جا نمیشی و پاهات هی میخوره به من و هی لگد میزنی
کلا پسرم به اون روزات قابل مقایسه نیستی ولین خیلی برای من تعجب اور بود
خدایا شکرت که پسم داره بزرگ میشه
خدایا شکرت که یه اقا صدرای ماه دارم ارومو مهربون
این اقا صدرای ٨ روزه
واینم اقا صدرای هشت ماهه
حالا مامانی خودت قضاوت کن